حضور و .... من
زمان بچه گی ما مشغله مادر یعنی حضور دائم در آشپزحانه و وقتی با التماس از اون
می خواستیم که کنار ما باشد می گفت:
بذار کارم تموم شه که یهوو بشینم!!!
" همه تلاش من این شد که این مسیر را ادامه ندهم!!"
پس وقتی پسرم از من بخواهد کنارش باشم من همیشه باشم
با روند اشتغال من و نوع کارم همه آرزوهای مادری من عوض شد!
یک حضور خسته و کمی بی تحرک برای بچه ها! شدم نوع دیگری از مادرم!!
همه این ها را با حضور فعال من در فضای مجازی تصور کنید، وایبر بعد واتس آپ و ...
در نهایت تلگرام!... به بهانه حضور و خالی نبودن صحنه...
" کل اگر طبیب بودی......"
در وایبر همه را جمع کردم و یک گروه فعال درست کردم و .... وایبر را پاک کردم...
بعد از آن واتس آپ و گروه های تربیت فرزند شیعه و بصیرت که باید فعال می بودند اعضا..
واتس آپ هم پاک شد!
... تلگرام در بررسی به عمل آمده چست و چابک و نرم و نازک بود!!
پس گروه " تربیت فرزند شیعه " را به آنجا منتقل کردم!
ناخود آگاه همه فکر استراحت من به سروسامان دادن به گروهی بود که باید خوب
می بود!! یک هدف آرمانی!
در یک قضا و بلای الهی و با همدستی دعای آقای همسر!!! تبلت من سوخت!!!!!!
با این اتفاق نظم فکری من برای پسرهای مهربانم بیشتر شده!!
و آقای همسر خوشحال تر....
و من راضی به رضای آقای همسر....
در این مدت سوختن تبلت و اولتیماتم آقای همسر مبنی بر درست نکردن آن،
یاد کودکی هایم می افتم و حضور مادر..... و لطف بی پایان و ذهن آرامش....
نظم بی دانشگاهش، عشق بی حسابش، فکر بی گره اش.....
مادرم مثل بهار...
گوشه ی پارچه گل می دوزد،
نخ گلدوزی او کوتاه است،
مادرم می ترسد؛
غنچه ها وا نشوند..
( ممنون از همه مهربان هایی که سراغمو گرفتن...
گرفتاری آخر سال و کارهای مدرسه!!!... به یادتون بودم....)